اشتقاق واژه های عاشق ومعشوق از عشق است معنای لغوی عشق دوستی ومحبت است به حد افراد است ونیز مشتق از عشقه است . به مثل گل پیچان که بدور درخت پیچده وآب انرا بخورد و رنگ انرا زرد کند وبرگ انرا بریزد و بعد از مدتی نیز خشک شود عشق چون نیز بکمال خود رسدقوه را ساقیط گرداند وحواس را از کار بیندازد وطبع را از غذا باز ماند.
برخی از ترکیبات ساختار دستور عشق عبارتند از جام عشق شوق عشق غم عشق زنگار عشق قرعه عشق بازار عشق غیرت عشق سلطان عشق باده عشق.
عاشق شدن حرف به شخص زیباه علاقمند شدن نیست بلکه به معنای باز سازی اجتماع ودیدنو از جهان است. عموما شاعرانند که عاطیفه وعشق را لا بلای واژه های زبانی در فورم{ شکل } و به خیال ودرد ازعمق دل خودرا بقلم میاورد و تمام درد وغصه های خودرا به محرم راز خود قلم را انتخاب مکند و به شعر و غزل حرف دل خودرا بیان مکند ..اندیشه خلاق.. شان رادر مهیت حلاجی کرده واریه میدهد.این عشق ها اکثرا برای ایجاد خود به انگیزه شخصی نیاز دارد که حاصل شوز وگداز شاعرانه گردند.
ویگ عالم از اسرارمیباشدهر کس به این اسرار آگاه نیست.تنها رمز این سکوت شب سیاه راعاشق ناکام میداند که چه رمزهای نهفته است مدتی است که همسفر هم غزل همین سکوت شب که چادر سیاه را بر سر دارد همراز من میباشد.
تنها راه است که با ستاره های آسمان و شب خموش انس داشته باشم.
بعضی ها پیدا میشود که از اسرار اگاه است تسلی میدهد ونوید میدهد چند روز بعد انحرف را فراموش میکند و رها کرده ودر عوض مرحم بگزارد بروی زخم نمک گزاشته که این سخت تر از هر شکنجه میباشد.در این جهان کسی پیدا نشد که قلبم را برون آورد وآنرا مورود مطالیعه قرار بدهد و به آن رسیدگی کند. و دنیاه را برنگ خاص در پیش چشم مزین نمای...........
زما هر آنچه به این گنبد دودر ماند.........کلام عشق وفا بهترین اثر ماند........عذار صفحه زخون دلم نگارین شد.........
که از نهال وجودم همین ثمر ماند........چنان فشرد مرادست حادثات زمان......که جای اشک بجا پاره جگر ماند..........
بیار بر سرم ای چرخ هر چه بتوانی.......که نی جفا ونه این قلب نوحه گر ماند.......زغیر دفتر نظمم مجوی میراثی......
که جز سخن نه مرا گنج سیم وزر ماند.
برخی از ترکیبات ساختار دستور عشق عبارتند از جام عشق شوق عشق غم عشق زنگار عشق قرعه عشق بازار عشق غیرت عشق سلطان عشق باده عشق.
عاشق شدن حرف به شخص زیباه علاقمند شدن نیست بلکه به معنای باز سازی اجتماع ودیدنو از جهان است. عموما شاعرانند که عاطیفه وعشق را لا بلای واژه های زبانی در فورم{ شکل } و به خیال ودرد ازعمق دل خودرا بقلم میاورد و تمام درد وغصه های خودرا به محرم راز خود قلم را انتخاب مکند و به شعر و غزل حرف دل خودرا بیان مکند ..اندیشه خلاق.. شان رادر مهیت حلاجی کرده واریه میدهد.این عشق ها اکثرا برای ایجاد خود به انگیزه شخصی نیاز دارد که حاصل شوز وگداز شاعرانه گردند.
ویگ عالم از اسرارمیباشدهر کس به این اسرار آگاه نیست.تنها رمز این سکوت شب سیاه راعاشق ناکام میداند که چه رمزهای نهفته است مدتی است که همسفر هم غزل همین سکوت شب که چادر سیاه را بر سر دارد همراز من میباشد.
تنها راه است که با ستاره های آسمان و شب خموش انس داشته باشم.
بعضی ها پیدا میشود که از اسرار اگاه است تسلی میدهد ونوید میدهد چند روز بعد انحرف را فراموش میکند و رها کرده ودر عوض مرحم بگزارد بروی زخم نمک گزاشته که این سخت تر از هر شکنجه میباشد.در این جهان کسی پیدا نشد که قلبم را برون آورد وآنرا مورود مطالیعه قرار بدهد و به آن رسیدگی کند. و دنیاه را برنگ خاص در پیش چشم مزین نمای...........
زما هر آنچه به این گنبد دودر ماند.........کلام عشق وفا بهترین اثر ماند........عذار صفحه زخون دلم نگارین شد.........
که از نهال وجودم همین ثمر ماند........چنان فشرد مرادست حادثات زمان......که جای اشک بجا پاره جگر ماند..........
بیار بر سرم ای چرخ هر چه بتوانی.......که نی جفا ونه این قلب نوحه گر ماند.......زغیر دفتر نظمم مجوی میراثی......
که جز سخن نه مرا گنج سیم وزر ماند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر