کل نماهای صفحه

۱۳۸۸ آذر ۲, دوشنبه

دیر سوزی

درون سینه ام نبود بجز از عشق ایثاری...... که دارد بخت خواب آلود من طبع بیداری.......ندامت ها ندیمم گشت نومیدی جالیسم شد......تهی ننمود گردون دوش من از بار ادباری.......خزان خرمی آمد خراب خسته زارم.......نخیزد جز ندای یآس از طبع حزین باری.......زابر خاطرم جز اشک مایوسی نمی ریزد..........سیه روزم بیاد زلفش از بخت نگون ساری........دوصد نفرین بدان عمر یکه سر افگندگی دارد......خوشا مردیکه حق گوید سرافرازد سرداری.........زشرم دیر سوزی شمع آسا آب گردیدم........کنون جز اشک حسرت ریختن ناید زمن کاری....کجا باید برم این گوهران بحر عرفان را.........خریداری ندارد گوهر فکرم ببازاری....حرارت در کلامم گر بود جانا مرنج از من......که طبعآ شعله میخزد زقلب زار تب داری......زداغ نامرادی سینه ام رشک گلستان شد.....من و بادیده غمدیده زین پس سیر گلزاری......زکاخ عشرت من خشت آسایش فرود آید......نگردد سر بلندی تابع بخت نگون ساری.......بباغ دلربای شرمساری گل پرستارم......که میخواهد دهد گردون بدستم دسته خاری:

هیچ نظری موجود نیست: