کل نماهای صفحه

۱۳۸۸ دی ۲, چهارشنبه

مرگ زنی ازسرما

ولایت دای کندی ولسوالی اشترلی. یگ زن همرای دو کودکش از نداشتن مواد سوخت  از شدت سرما جان دادند. یگشب که سرما زیاد میشود  مردوم متوجه میشود و به خانه آن زن میرود متوجه میشود که روح آن زن از جسمش خارج شده است  ولی آن دو تا طفل رمقی دارد به کلنیک مبرد این وحشت ناک ترین واقیع میباشد و دیگر معلوم نیست که آن دو طفل زنده است یانه.
بنا بر این که تمام جامعه جهانی  میگوید که کمک به افغانستان مکنم  ودر مناطق دور از شهر همچون مرگ های رخ میدهد آن کمک کننده ها  کجا خواب شان برده است شاید از این کمک کننده ها تا بحالا ولسوالی اشترلی را ندیده باشد. فقط نردیک های  شهر و به ارباب ویاریس قریه. کمک کرده باشد. ولی از مردوم بیچاره که  میمرد هیچ خبر ندارد شرم آور است برای همه کمک کنند گان و دولت افغانستان.

برف در بامیان روز عید


روزهای عید همچون برف سنگین در بامیان میبارد همچنان برف میباشد که رفت و آمد مردوم کم و کمرنگ میباشد.
کیم من ازوفا آواره یی.وامانده ازهوشی......زخاطر رفته یی.افسرده یی. راحت فراموشی.....قرین درد مهجوری.اسیر محنت دوری......وفا گم کرده یی.الفت شعاری. مست مدهوشی......زنیرنگ تعلق دور وبا پیمانه هم پیمان......سیه. مستی.بخاک افتاده یی.رند قدح نوشی......سرا پاسوزو سازواشک وآه ناله افغان......تألم پیشه یی.در ماتم هجران سیه پوشی......غمینی مبتلا دام الفت.آروزومندی.......به غم خو کرده أم اندو شعاری حسرت همدوشی........وفا جوی چو مجنون رهسپار دشت محرومی........خمیده قامتی همچون هلال از یاد آغوشی........گداز شعله وشوق وحرارت نیست در قلبم.........زاشک وآه مأیوسم برنگ شمع خاموشی..

قهرمان


این عکسی از علی عاشوری قهرمان تکواندو در کانادا که در سال October 2009 در کشور کانادا در زیر سن 16 بر گزار شده بود  علی توانیست که مقام اول را با مدال طلاه  بدست آورد. علی 15 سال بهار زندگی را سپری نموده است .

۱۳۸۸ آذر ۲۸, شنبه

دانستم

ترا بامن سرمهر وفا بوده است دانستم.....جهانی در فراقت مبتلا بوده است دانستم....نگاهت بهتر از کیمیا بوده است دانستم.....(جمالت مظهرنور خدا بوده است دانستم.....دولعل میکشت معجزنما بوده است دانستم.....چو درعالم بدیدم طاق آن ابروی جفت تست.....جهانی غمزه ونازوادا اندر نهفت تست.....چرا بر این سخن ای ساحردلها شگفت تست.....( به ایمامیبری دین ودل عشاق مفت تست.....دلم در بند آن زلف رسا بود است دانستم).....ندیدم غیر بد نامی دیگر ازاین جهان حاصل.....تپیددل در برم هر لحظه از هجر تو چون بسمل.....اگر باشی بتا باشادی و مسروریم مایل.....(کشابانوک مژگان عفده بخل حسداز دل.....که تیغ ابرویت مشکل کشابود است دانستم).....بگردانی اگر گاهی بسویم رویت ای محبوب......سرا پا چشم گردانم باز بینم سویت ای محبوب.....هزاران مرده احیا میشود از بویت ای محبوب.....(نسیم عطرپرور میرسد از کویت ای محبوب......مسیحادم چنین باد صبابودا است دانستم).....نموده دور عشقت از سرمهر فکر باطل را.....بمنزل میرساندعشق حق مردان کامل را.....وگرنه من چسان طی مینمودم راه منزل را.....(بنازم جذب حسنت میکشد عشاق مسکین را.....منم چون کاه ومهرت کهربا بوده است دانستم).....کجا جان رابرد مرغ دلم از شستت ای ظالم.....مرا بر باد خواهد داد چشم مستت ای ظالم.....شوم آخر شهید ابرو پیوستت ای ظالم.....(فغان وناله وفریاد وداد از دستت ای ظالم.....که قتال من آن چشم سیاه بود است دانستم).....بمحفل جلوه گر بنموده ای تا سر وقامت را.....بدندان میگزد اغیار انگشت ندامت را.....چه جویم دیگر ای جان از تو اعجاز و کرامت را.....( حضر بینم کنون هنگامه روز فیامت را.....زرویت محشری اینجا بپا بوده است دانستم).....بتی دارم نیابد کسی ورا در جستجو هر گیز.....به عالم نیست مانندش گل با رنگ بو هر گیز.....ندیدم چشم گهتی مثل او یار نیکو هر گیز.....( بخوبی نیست حور و یا پری مانند او هر گیز.....عفیفه.پاک دامن.باوفا بوده است دانستم)

۱۳۸۸ آذر ۲۵, چهارشنبه

بکن رحمی

نگارااز وصالت خود مراتاکی جدا داری......چوشادم میتوانی داشت غمگینم چراداری
چه دلداری که هر لحظه دلم از غم به جان آری.....چه غم خوارم که هرساعت تنم رادربلاداری......بکام دشمنم دادی وگوی دوستت دارم....چگونه دوستی باشی که جانم در عنا داری.....چه دانم تا چه کردستم من مسکین بجان تو.....که گرگردم هلاک از غم هلاک مکن رواداری.....بکن رحمی که مسکینم بخشایم که غمگینم.....بمیرم گرچنین دایم مرا از خود جدا داری......مرا گوی مشو غمگین که خوش دارم ترا روزی......چو من خو کرده ام از غم تو آنگا خوش کرداری.....ای( )کیست تالااز قدعشق کو که هرکو.......میان خاک خون غلطان چواوصد مبتلا داری

۱۳۸۸ آذر ۲۳, دوشنبه

پیام

کار ما امروز چی خام افتاده است...... ارتبات با مسیچ و پیام افتاده است
من که گفتم چون در میان دوستان....... من ندانم که بدشمنان افتاده است
گفتوگو ما بوداز همه پنها نـــی...... لیک در میان خاص وعام افتاده است
هر کسی گوید چون مرادایوانه ای...... خود ندانم این چی خام افتاده است
در گلستان میروم من هرد مــــی...... بوی آن دلبر بر مشام افتاده است
زلف آن دلبر بهر سو پیچ پیچ ......... مر غ دلم چونکه بدام افتاده است
تا بدیدم عکس او عشق شد همدمی ........ بر سرم چون سودای خام افتاده است
تانشسته ام همچو درپهلوی او ........ در دلم مهر الفت مدام افتاده است
آخر آن بر من ستم کرد و رفت ........ آن نگاه اوبر دیگران افتاده است
آن مرغ الفت ازکفم پر کشید.......... چون بدست آن زاغ مدام افتاده است
مجلیس عیش طرب بر من مدام ........... بر دل بشکسته ناتوان افتاده است
من چو بیتاب از سلام ازکلام.......... همچو پیمان فکر خام افتاده است

۱۳۸۸ آذر ۱۰, سه‌شنبه

عید قربان در بامیان

عید قربان. در روز اول ودوم عید قربان آسمان بامیان پوشیده از ابر بود و همچنان برف میبارید وروز سوم عید هم بعد از ظهر همچنان آسمان بامیان پوشیده از ابر بود

۱۳۸۸ آذر ۸, یکشنبه

از کاندید تا کار هایشان


سلام دوستان کاندید های محترم از اول این کارهارا شروع نموده است  قرار بود اشرف غنی احمد زی به بامیان بیاید  خودش نیامد اما این آثارش آمد شما به این عکس میبینید که چی کارهای  جامعه ساز نموده است اگر این محترم ریس جمهور ما شود ما درآهنده از این ریس جمهور چه توقع داشته باشیم
ایا تمام مملکت را همین طور خواهد نمود   که امسال بامیان یکی از پارک صلح بخود نام  کسب نموده است  این است پارک صلح  چی گلهای زیبا  احمد زی در ابامیان کاریده است.

۱۳۸۸ آذر ۳, سه‌شنبه

گران جان

بیا جانا که با پیمانه نو سازیم پیمان را......
نگهدارد خدا از چشم حاسد بزم مستان را.....
بسنگ کودکان بازیچه گشتم از گران جانی....
چو کی پر کرده ام از سنگ حسرت جیب دامان را....
زاوراق دل من یگ ورق بر کس نشد ظاهر.....
برم سربسته در خاک لحد این طرفه دایوان را...
زهر فرزند بوی پرهن شایع نمیگردد....
بجز یوسف که در شورآورد او پیر کنعان را...
زچشم سرمه سایت ناله های اندر گلو میرد...
به بزمت نشنوی هر گز زعاشق آه و افغان را...
نگردد نور حق بنهفته زینسان پرده پوشیها....
به انگشتی نشاید کرد پنهان مهر رخشان را....
از آنرو عاشقان را غایت کامل خدا باشد.....
که از دامن بیفشا ندند گرد کفر ایمان را....
نشانم شعله دل را به آب دیده از طغیان...
بمن دردی عطا کن تا نگیرم نام در مان را...
عجب نبود گر ازفیض لبت رنگین سخن گشتم...
کنم خون دردل از وصف لبت لعل بدخشان را...
بمژگان راه اشک آرزو هم میتوان بستن....
اگر باخس توانی سدره امواج طوفان را....
چو در شب خواب دیدم زلف او حیرات قرین گشتم...
که پردازد به تعبیر این چنین خواب پریشان را....



۱۳۸۸ آذر ۲, دوشنبه

دیر سوزی

درون سینه ام نبود بجز از عشق ایثاری...... که دارد بخت خواب آلود من طبع بیداری.......ندامت ها ندیمم گشت نومیدی جالیسم شد......تهی ننمود گردون دوش من از بار ادباری.......خزان خرمی آمد خراب خسته زارم.......نخیزد جز ندای یآس از طبع حزین باری.......زابر خاطرم جز اشک مایوسی نمی ریزد..........سیه روزم بیاد زلفش از بخت نگون ساری........دوصد نفرین بدان عمر یکه سر افگندگی دارد......خوشا مردیکه حق گوید سرافرازد سرداری.........زشرم دیر سوزی شمع آسا آب گردیدم........کنون جز اشک حسرت ریختن ناید زمن کاری....کجا باید برم این گوهران بحر عرفان را.........خریداری ندارد گوهر فکرم ببازاری....حرارت در کلامم گر بود جانا مرنج از من......که طبعآ شعله میخزد زقلب زار تب داری......زداغ نامرادی سینه ام رشک گلستان شد.....من و بادیده غمدیده زین پس سیر گلزاری......زکاخ عشرت من خشت آسایش فرود آید......نگردد سر بلندی تابع بخت نگون ساری.......بباغ دلربای شرمساری گل پرستارم......که میخواهد دهد گردون بدستم دسته خاری:

۱۳۸۸ آذر ۱, یکشنبه

کاسه خالی

این مرد دهقان است که بالای زمین های خود کار میکند و با خوردن نان ظهر میباشد و پسر دارد خورد میباشد پسرش منتظیر است پاره از نان خشک بدست گرفته که از مابین دیگ که در پیش رویش میباشد طعام بخورد ولی دیگ همچنان خالی است وپدرش نان را با چای نوش کان میکند پسرش که گپ را نمیفهمد میگوید که من از این دیگ غذا میخواهم  وهمچنان منتظیر است.

سخت ترین شکنجه


این کودک است در سن 4 ساله که دنبال آب روان است ودر بین راه  در بالای خاک از بسکه خسته مباشد خواب کرده است
شما دوستان ببنید که این کار مشقت را که یگ کودک افغان  انجام میدهد. شماه چه نظر میدهد در باره این کودک خورد سال
که چی باعیث شده است  که این کار سخت ودشوار را انجام میدهد.
نظرات شمارا در باره این کودک خواهانیم.

۱۳۸۸ آبان ۳۰, شنبه

آبرو


آبرو با کس نمانده مال گشته آبرو....آبرو بنگر که در مال جهان پیدا شده....اختیار از مرد رفته زن بگشته اختیار....تو بیبن بانک خروس ازماکیان پیداشده....طفل کان با مادران دایم دارد جنگ شور....دشمن مادر تو بیبن که دختران پیداشده....اختیار اندر میان خویش قوم هرگیز نماند....چغل ناک اندرمیان مردمان پیدا شده....اسپ تازی زیر پالان حال دوذخ بنگرید....با لجام نقره کوپ اشتران پیدا شده....از نماز روزه دست مردمان برداشته....از مسلمان کس نمانده کافران پیدا شده....هرکجا باشد حجاج افتاده زیر اندر زمین....مطریب بقال بنگر نو جوان پیدا شده....ای غریبان چشم بگشاه حال دنیاه بنگرید....مهر شفقت رفته است آخر زمان پیدا شده..

۱۳۸۸ آبان ۲۶, سه‌شنبه

در باره عشق

اشتقاق واژه های عاشق ومعشوق از عشق است معنای لغوی عشق دوستی ومحبت است به حد افراد است ونیز مشتق از عشقه است . به مثل گل پیچان  که بدور درخت پیچده وآب انرا بخورد و رنگ انرا زرد کند  وبرگ انرا بریزد و بعد از مدتی نیز خشک شود عشق چون نیز بکمال خود رسدقوه را ساقیط گرداند وحواس را از کار بیندازد وطبع را از غذا باز ماند.
برخی از ترکیبات ساختار دستور عشق عبارتند از جام عشق شوق عشق غم عشق زنگار عشق قرعه عشق بازار عشق غیرت عشق  سلطان عشق باده عشق.
عاشق شدن حرف به شخص زیباه علاقمند شدن نیست بلکه به معنای باز سازی اجتماع ودیدنو از جهان است. عموما شاعرانند که عاطیفه وعشق را لا بلای واژه های زبانی در فورم{ شکل } و به خیال ودرد ازعمق دل خودرا بقلم میاورد و تمام درد وغصه های خودرا به محرم راز خود قلم را انتخاب مکند و به شعر و غزل حرف دل خودرا بیان مکند ..اندیشه خلاق.. شان رادر مهیت حلاجی کرده واریه میدهد.این عشق ها اکثرا برای ایجاد خود به انگیزه شخصی نیاز دارد که حاصل شوز وگداز شاعرانه گردند.
ویگ عالم از اسرارمیباشدهر کس به این اسرار آگاه نیست.تنها رمز این سکوت شب سیاه راعاشق ناکام میداند که چه رمزهای نهفته است مدتی است که همسفر هم غزل همین سکوت شب که چادر سیاه را بر سر دارد همراز من میباشد.
تنها راه است که با ستاره های آسمان و شب خموش انس داشته باشم.
بعضی ها پیدا میشود که از اسرار اگاه است تسلی میدهد ونوید میدهد چند روز بعد انحرف را فراموش میکند  و رها کرده ودر عوض مرحم بگزارد بروی زخم نمک گزاشته  که این سخت تر از هر شکنجه میباشد.در این جهان کسی پیدا نشد که قلبم را برون آورد وآنرا مورود مطالیعه قرار بدهد و به آن رسیدگی کند. و دنیاه را برنگ خاص در پیش چشم مزین نمای...........
زما هر آنچه به این گنبد دودر ماند.........کلام عشق وفا بهترین اثر ماند........عذار صفحه زخون دلم نگارین شد.........
که از نهال وجودم همین ثمر ماند........چنان فشرد مرادست حادثات زمان......که جای اشک بجا پاره جگر ماند..........
بیار بر سرم ای چرخ هر چه بتوانی.......که نی جفا ونه این قلب نوحه گر ماند.......زغیر دفتر نظمم مجوی میراثی......
که جز سخن نه مرا گنج سیم وزر ماند.


۱۳۸۸ آبان ۲۵, دوشنبه

پیمان

سخن وحرف زبانم بسته شده پیمان....مهربانان کی مهربانی میکند پیمان...من فدای دوست بیگانه خو گردم....باشم به نامت آشناه و رویت پیمان....در بین قصر خانه پیچیده باشی....افشآی جهان گردیده راز تو پیمان....چشمش بیگ تیر نگاه مرغ دلم را میزند....طاق است در صنف بتان ابرو کمان پیمان....دوکان به بازار محبت بازکرد....بکسی چه رسد نفع زیان پیمان....دارد دلبرشرر ازرخسار خویش....هر لحظه میزند آتش بجان پیمان....بی جرم وجریمه بزیندان کیستم....از قید وبند آزاد کی شوم پیمان؟



۱۳۸۸ آبان ۲۴, یکشنبه

عاشق نالان



سلام بر تو ای عزیز من      بر شهر کوه دشت تو      بر مسلمان هندو هم کیش تو   همه خوبان سجده کند در پیش تو
کلی بیگانه وهم خویش تو     تا بماند غصه اندر دل ریش تو    {پیمان} میرود از پیش تو       دور گشتی تو زمن   کردی تو غمخواری   در مریضی پرستاری     جانم بفدا تو آیی    پرسیش احوال مایی   تو اجازه داری   حالا کی استی تو بمن   
همه وقت استم بفکر تو   من شدم نصیب تو   او است حبیب تو   دیگری هم خطیب تو  اما چشم کور شد از من
وعده دادی تو مرا    از کام خود چشیدی  صبح شام در کمینم   رفتی تو از پیش ما   در مزهب عاشقان یکیست   هندو مسلمان یکیست   شب روز یگسان یکیست    عشق هر انسان یکیست   سجده بتان یکیست   هم دین هم کیش ماه   دل زمن ربودی تو   
     چشم زمن پوشیدی تو   راز دلم نشنیدی تو     پیش دیگران گفتی تو      حالا شدم رسوا ما  
وعده  وصلت شنیده ام    مار زخم بخود پیچیده ام   از خواب راحت پریده ام   پراهن خود دریده ام   لزت عمر نچشیده ام
در گلستیان گلی نه چیده  ام    غصه { پیمان} همسفر ما  

۱۳۸۸ شهریور ۱۰, سه‌شنبه

گور دست جمعی

در شهر جدید بامیان مردوم محل که برای ساختن خانه بودند یگ گور دست جمعی را در حال کندن خاک پیدا نمودند
و تاحالا معلوم نشده است که چند نفر چی وقت وکیها انهارا بقتل رساندن و مقام ولایت از کابل هیت خواستند تا در باره این
گور دست جمعی بررسی نماید.
و این عکس که معلوم میشود از گور دست جمع میباشد

۱۳۸۸ شهریور ۷, شنبه

تانک تا هنوز بار نشده است



این تانک در نزدیک قمندانی مباشد و مواد سوخت تانک قیمت میباشد واین هارا بار نموده است که مصرف دولت نشود بعد از ده سال آنرا دور میکند که مواد سوخت آن یگبار مضرف شود

تانک را بار نموده



این تانک در نزدیک قمندانی مباشد دولت مردان ما چقدر شهامت دارد ببین که اشغالهای خودرا در تانک بار نموده و آنرا ده سال بعد دور میندازد زیرا سوخت تانک زیاد مصرف نشود چون مال بیت المال میباشد

۱۳۸۸ شهریور ۳, سه‌شنبه

انتخابات در بند امیر

انتخابات سال جاری 29 اسد 1388 مردوم به تفریح به بند امیر آمدند .

من از برات که از کابل به بند امیر آمده بود سوال نمودم که چرا شما امروز رای نمدهید و برای میله بند امیر آمدید

وگفت که وعدهای دروغ زیاد بما گفته ما دکر اعتماد نداریم همین یگروز میله بهتر استه.