کل نماهای صفحه

۱۳۸۹ خرداد ۹, یکشنبه

کوتل شیبر

من روز شنبه 22 می 2010 بطرف کابل میرفتم . سرک از منطقه کوتل شیبر از دهن قوچنگی بطرف کابل الی دهن بوتیان در حدود 16 کیلو متر میباشد  بسیار خراب میباشد از دهن قوچنگی بطرف بامیان کار جریان دارد واز دهن بوتیان هم بطرف کابل کار کم و بیش جریان دارد این منطقه خود کوتل شیبر کار از سال گزشته تا به حال توقف و سرک بسیارخراب میباشد بهار سپری میشود و3 ماه بعد کوتل شیبر یخ میشود و امکان کار کردن هم مشکل میباشد ودولت مرکزی و یا دولت محلی هیچ کدام عمل در باره این سرک از خود نشان نداده است .  انشرکت که قرار داد نموده بود چرا کار توقف شده است مردوم که در مناطیق دور دست زندگی میکند از تمام امتیازات محروم باشد حطا سرک که قرداد میشود که بسازد آنهم کارش توقف میکند .  

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۷, دوشنبه

مرگ مادرم

 یگ سال ازمرگ مادرم میگزرد. من یک سال قبل در بامیان در محل که کار میکردم که زنگ تلفن ساعت 10/30 دقیقه شب بود من تازه خواب رفته بودم که زنگ تلفن بصدا درآمد من خواب آلود گوشی را برداشتم که پسر کاکایم از ان طرف سلام واحوال پرسی نمود من از همه اولتر صحت مادر خودرا پرسان نمودم .چونکه مادرم مریض بود 20 روز پیش مادرم خیلی حالش بد بود و به شفاخانه بامیان که یک شفاخانه وجود دارد از ولسوالی شبر آوردم چند روز مادرم بستری بودند من همه روزه که قانون پای بازها از ساعت 12 نیم الی 1.30 دقیقه میتوانیست که مریض خودرا بیبند من امدم کباب و نوشیدنی سرد باخود آوردم چونکه خواهرم از مادرم داخل شفاخانه مراقبت میکرد من این غذارا برای خواهرم آوردم خواهرم غذارا یکطرف گزاشت میل بخوردن نداشت من برایش گفتم که غذا سرد میشود نوش جان کنید و برایم گفت که اشتها ندارم و در پهلوی بستر مادرم یک مریض دیگر بود و غذارا برای پای باز آن مریض داد ولی حال مادرم بهتر بود وخواهرم اندوحناک معلوم میشود وقت ملاقات تمام شد من از مادرم خدا حافیظی گرفتم مادرم دست خودرا دراز کرد صورتم را بوسید گفت برو بچیم خدا حافیظ.من از اطاق خارج میشودم که خواهرم همرای من بیرون امد و برایم گفت که سر داکتر برایم گفت که مادر شما سرطان دارد خوب نمیشود من جگر خون شدم ومن خواهر خودرا دلداری میدادم و گفتم که خیر باشد من از داکتر ریضا میپرسم من برای داکتر ریضا زنگ زدم که آمد بعد از احوال پرسی من حال مریضی مادر خودرا پرسان کردم وداکتر ریضاه هم برایم گفت که معاینه ما مریضی مادر تان را سرطان تشخیس داده است شما یگبار به شفاخانه کیور در کابل ببرید من امدم در محل کار خود رخصتی گرفتم وبه برادر خود در کابل زنگ زدم که موتر خودرا بیار که مادرم را به کابل ببریم من ساعت 2:00 بعد از ظهر بطرف شیبر آمدیم که ساعت 900 شب برادرم امد و صبح وقت بطرف کابل امدیم آنروز را در نزد داکتر نرفتیم صبح رفتیم در منطقه دارالمان در شفاخانه کیور ومارا در کلنیک مراجیعه نمود کلنیک در قلعه بختیار بود من امدم که داکتران میگوید که شما روز یگشنبه بیاید من پنج شنبه رفته بودم موقع بازگشت یگ نفر مسلح رادیدم که محافیظ این کلنیک است بنظر آشنا خورد همان طور صدا زدم که جمال وانهم بسویم امد ومرا درست نمیشناخت پدرم بیرون بود وشناخت خدا خیرش بدهد همرای من امد نزد داکتر و گفت که این مریض از آشنایان من است از راه دور امده  داکتر قبول کرد مریض را معاینه کرد و اکثری ولابرتوار را هم تمام شد و به شفاخانه مراجیعه نمود در شفاخانه ساعت غذا خوری بود من منتظیر در دهلیز نشسته بودم که مادرم گفت من گرسینه شدم داخل شفاخانه یک کانتین بود رفتم آب میوه و کیک آوردم مادرم به اشتها تمام نوش جان کرد منتظیر بودم که یک زن خاریج آمد من رفتم سلام کردم و شکایت از داکتران کردم و گبف که من زود روان میکنم به زبانش کمکم میفهمیدم داکتر امد نتیجه بامیان را برایم گفت من گفتم که جای دیگر علاج دارد مثل در هندوستان ببرم داکتر گفت نه چند روزی در پیش شما مهمان است بروید امدم خانه دو روز بعد به وطن امدم . خوب زنگ تلفن پسر کاکایم که امد و بریم گفت که حال مادر تان خوب نیست فردا بیاید خدا حافیظی کرد من به کابل به برادر خود تلفن کردم و برایم گفت که من خبر شدم که مادر به ریضای خدا رفتند. من ساعت 12 شب با موتر سیکل روان شدم هرچند همکارهایم ممانعت کردند که صبح برو من نتوانیستم آمدم به خانه که همه جمع استند و مادرم در وسط خانه خوابیده است وهیچ صدای نمی آید وصورتم را مثل همیشه بوسه نمیزندمن بدون اختیار اشکانم جاری شد مدت اشک ریختم وبعدا وضو گرفتم و به تلا وت قران مشغول شدم
درست در 5 جوزا که برابر است 26 Mayچند روز به سالروز مادرم باقی نمانده است که من رخصت گرفتم که سالروز مرحوم مادرم را تجلیل کنم .ای مادر دلسوز خبر نداری از من *ایا که کند قبر که دوزد کفن من


.
عکس مادرم و نواسه اش علی سیناه

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۰, دوشنبه

سرک بامیان

کار پخته کاری سرک ولسوالی شیبر. ولایت بامیان که توسط والی بامیان خانم داکتر حبیبه سرابی و دگروال اسپلمون قمندان نیروهای امریکای در بگرام که به تاریخ 3 اسد سال 1388 افتتاح گردیده بود . و به شرکت قرارداد نموده بود . مدت چند وقت به کوتل شبر وصایل که از بیلدوزر و غیره بود کم وبیش آغاز کار نمودند وقتی که برف به باریدن آغاز کرد در فصل خزان آن شرکت ها بار وبیستره خود را جمع کرده رفتند و تا به حالا که مردوم منتظیر میباشد اثر از سرک کاری نیست. مردوم آن قریه که در کوتل شبر زندگی مکند زمین های خودرا سال جاری کیشت نکردند که سرک کار میشود زیرا که زمین های ما خراب میشود امروز که تاریخ 22 ثور 1389 میباشد همانطورسرک به حال خود باقی مانده است نه دولت  درباره این سرک کدام عمل از خود نشان داده است. و نه  کدام شرکت آمده است که به کار شروع کند این کار بمثل بازیچه کودکان شباهت دارد. امید وارم که  پخته کاری سرک بزودی  شروع شود .

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۲, یکشنبه

واژه های عشق

اشتقاق واژه های عاشق ومعشوق از عشق است.معنای لغوی عشق دوستی ومحبت است. به حد افراط است.ونیز مشتق از عشقه است.که به دور درخت پیچیده و آب آنرا بخورد ورنگ آن را زرد کندوبرگ آنرا بریزد و بعد از مدتی خود درخت را نیز خشک گرداند.عشق چون نیز بکمال خود رسد قوه را ساقیط گرداند و هواس رااز کار بیندازد وطبع را از غذا باز دارد برخی از ترکیبات ساختار دستور عشق عبارتند از جام عشق.شوق عشق.غم عشق.زنگارعشق.قرعه عشق.بازار عشق.غیرت عشق.سلطان عشق.باده عشق.عاشق شدن حرف به شخص زیباه علاقمند شدن نیست.بلکه به معنای باز سازی اجتماع و دید نو از جهان است.عمومآ شاعرانند که عاطیفه وعشق  را لابلای واژه های زبانی در فورمل(شکل) و به وسیله خیال ودرد ازعمق دل خود را به قلم  در میاورد وتمام درد و غصه خودرا ویگانه محرم راز خود قلم را انتخاب مینماید وبه شعر وغزل میسرایدوبیان میدارد ( اندیشه خلاق)شان در ماهیت حلاجی کرده وارایه میدارداین عشقها اکثرآ برای ایجاد خود به انگیزه وشخص نیاز دارند که حاصل سوز وگداز شاعرانه گردد . و همچنان پیمان. گرفتار عشق گردید که ثمره آن ناکام بوده و شبها همیشه به یاد بود تنها کسی که درد را میکاهید قلم بود که آرام نداشت بروی کاغذ تکان میخورد ودرد دل را به صفحه کاغذ به شعر وغزل ابراز مینمود انسان که به این مرحله برسد باید یگ مونس وهمراز پیدا کند تنها همراز ستاره های آسمان وشب تاریک ومهتاب با روشنای نیمه رنگش. وبعضی اوقات هم از چهره پژمرده خجالت میکشید  وچادر سیاه را بر سر میکرد تاریکی شب  وسکوتش باهم انس گرفته است.وچون این تنها راه است که به همین منوال زندگی را بگزراند از این عالم فراخ و این همه انسانها یک کسی پیدا نشد که درد دل را از عمق دلش برون آورد ومطالیعه نماید وترمیم کند. و با آن رسیدگی نماید.بعضی ها پیدا میشود چند روز درد دل را کم میکند وبعد رها کرده میرود که از همه بدتر میشود. ولی به همین آروزوی کی شاید کسی پیدا شود و مطالیعه نماید وبه آن رسیدگی کند وزندگی را به رنگ بوی خاص مزین کند . دلیل زنده ماندن به همین دل خوش است. نمیدانم کیی چه وقت وبکجا این اتفاق رخ دهد وهمین فکر وتخیل  بقای زنده ماندن را میدهد.=( گناهم چیست جزعشق توروی ازمن چی میپوشی*مگر ای ماه چشم بیگناهم را نمی بینی*ترا صدبار گفتم که غلامت من همین کافیست*فدای یگ سلامت یک کلامت من همین کافیست*نوشتم پخش کردم مهرماندم دست بی گفتار*حیاتم رامماتم را به نامت من همین کافیست*اگر چه ابتیدا عاشقان در عشق هررنگ است*ولی بانام تومن ابتدا کردم همین کافیست)*