کل نماهای صفحه

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۷, دوشنبه

مرگ مادرم

 یگ سال ازمرگ مادرم میگزرد. من یک سال قبل در بامیان در محل که کار میکردم که زنگ تلفن ساعت 10/30 دقیقه شب بود من تازه خواب رفته بودم که زنگ تلفن بصدا درآمد من خواب آلود گوشی را برداشتم که پسر کاکایم از ان طرف سلام واحوال پرسی نمود من از همه اولتر صحت مادر خودرا پرسان نمودم .چونکه مادرم مریض بود 20 روز پیش مادرم خیلی حالش بد بود و به شفاخانه بامیان که یک شفاخانه وجود دارد از ولسوالی شبر آوردم چند روز مادرم بستری بودند من همه روزه که قانون پای بازها از ساعت 12 نیم الی 1.30 دقیقه میتوانیست که مریض خودرا بیبند من امدم کباب و نوشیدنی سرد باخود آوردم چونکه خواهرم از مادرم داخل شفاخانه مراقبت میکرد من این غذارا برای خواهرم آوردم خواهرم غذارا یکطرف گزاشت میل بخوردن نداشت من برایش گفتم که غذا سرد میشود نوش جان کنید و برایم گفت که اشتها ندارم و در پهلوی بستر مادرم یک مریض دیگر بود و غذارا برای پای باز آن مریض داد ولی حال مادرم بهتر بود وخواهرم اندوحناک معلوم میشود وقت ملاقات تمام شد من از مادرم خدا حافیظی گرفتم مادرم دست خودرا دراز کرد صورتم را بوسید گفت برو بچیم خدا حافیظ.من از اطاق خارج میشودم که خواهرم همرای من بیرون امد و برایم گفت که سر داکتر برایم گفت که مادر شما سرطان دارد خوب نمیشود من جگر خون شدم ومن خواهر خودرا دلداری میدادم و گفتم که خیر باشد من از داکتر ریضا میپرسم من برای داکتر ریضا زنگ زدم که آمد بعد از احوال پرسی من حال مریضی مادر خودرا پرسان کردم وداکتر ریضاه هم برایم گفت که معاینه ما مریضی مادر تان را سرطان تشخیس داده است شما یگبار به شفاخانه کیور در کابل ببرید من امدم در محل کار خود رخصتی گرفتم وبه برادر خود در کابل زنگ زدم که موتر خودرا بیار که مادرم را به کابل ببریم من ساعت 2:00 بعد از ظهر بطرف شیبر آمدیم که ساعت 900 شب برادرم امد و صبح وقت بطرف کابل امدیم آنروز را در نزد داکتر نرفتیم صبح رفتیم در منطقه دارالمان در شفاخانه کیور ومارا در کلنیک مراجیعه نمود کلنیک در قلعه بختیار بود من امدم که داکتران میگوید که شما روز یگشنبه بیاید من پنج شنبه رفته بودم موقع بازگشت یگ نفر مسلح رادیدم که محافیظ این کلنیک است بنظر آشنا خورد همان طور صدا زدم که جمال وانهم بسویم امد ومرا درست نمیشناخت پدرم بیرون بود وشناخت خدا خیرش بدهد همرای من امد نزد داکتر و گفت که این مریض از آشنایان من است از راه دور امده  داکتر قبول کرد مریض را معاینه کرد و اکثری ولابرتوار را هم تمام شد و به شفاخانه مراجیعه نمود در شفاخانه ساعت غذا خوری بود من منتظیر در دهلیز نشسته بودم که مادرم گفت من گرسینه شدم داخل شفاخانه یک کانتین بود رفتم آب میوه و کیک آوردم مادرم به اشتها تمام نوش جان کرد منتظیر بودم که یک زن خاریج آمد من رفتم سلام کردم و شکایت از داکتران کردم و گبف که من زود روان میکنم به زبانش کمکم میفهمیدم داکتر امد نتیجه بامیان را برایم گفت من گفتم که جای دیگر علاج دارد مثل در هندوستان ببرم داکتر گفت نه چند روزی در پیش شما مهمان است بروید امدم خانه دو روز بعد به وطن امدم . خوب زنگ تلفن پسر کاکایم که امد و بریم گفت که حال مادر تان خوب نیست فردا بیاید خدا حافیظی کرد من به کابل به برادر خود تلفن کردم و برایم گفت که من خبر شدم که مادر به ریضای خدا رفتند. من ساعت 12 شب با موتر سیکل روان شدم هرچند همکارهایم ممانعت کردند که صبح برو من نتوانیستم آمدم به خانه که همه جمع استند و مادرم در وسط خانه خوابیده است وهیچ صدای نمی آید وصورتم را مثل همیشه بوسه نمیزندمن بدون اختیار اشکانم جاری شد مدت اشک ریختم وبعدا وضو گرفتم و به تلا وت قران مشغول شدم
درست در 5 جوزا که برابر است 26 Mayچند روز به سالروز مادرم باقی نمانده است که من رخصت گرفتم که سالروز مرحوم مادرم را تجلیل کنم .ای مادر دلسوز خبر نداری از من *ایا که کند قبر که دوزد کفن من


.
عکس مادرم و نواسه اش علی سیناه

هیچ نظری موجود نیست: