کل نماهای صفحه

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۲, یکشنبه

واژه های عشق

اشتقاق واژه های عاشق ومعشوق از عشق است.معنای لغوی عشق دوستی ومحبت است. به حد افراط است.ونیز مشتق از عشقه است.که به دور درخت پیچیده و آب آنرا بخورد ورنگ آن را زرد کندوبرگ آنرا بریزد و بعد از مدتی خود درخت را نیز خشک گرداند.عشق چون نیز بکمال خود رسد قوه را ساقیط گرداند و هواس رااز کار بیندازد وطبع را از غذا باز دارد برخی از ترکیبات ساختار دستور عشق عبارتند از جام عشق.شوق عشق.غم عشق.زنگارعشق.قرعه عشق.بازار عشق.غیرت عشق.سلطان عشق.باده عشق.عاشق شدن حرف به شخص زیباه علاقمند شدن نیست.بلکه به معنای باز سازی اجتماع و دید نو از جهان است.عمومآ شاعرانند که عاطیفه وعشق  را لابلای واژه های زبانی در فورمل(شکل) و به وسیله خیال ودرد ازعمق دل خود را به قلم  در میاورد وتمام درد و غصه خودرا ویگانه محرم راز خود قلم را انتخاب مینماید وبه شعر وغزل میسرایدوبیان میدارد ( اندیشه خلاق)شان در ماهیت حلاجی کرده وارایه میدارداین عشقها اکثرآ برای ایجاد خود به انگیزه وشخص نیاز دارند که حاصل سوز وگداز شاعرانه گردد . و همچنان پیمان. گرفتار عشق گردید که ثمره آن ناکام بوده و شبها همیشه به یاد بود تنها کسی که درد را میکاهید قلم بود که آرام نداشت بروی کاغذ تکان میخورد ودرد دل را به صفحه کاغذ به شعر وغزل ابراز مینمود انسان که به این مرحله برسد باید یگ مونس وهمراز پیدا کند تنها همراز ستاره های آسمان وشب تاریک ومهتاب با روشنای نیمه رنگش. وبعضی اوقات هم از چهره پژمرده خجالت میکشید  وچادر سیاه را بر سر میکرد تاریکی شب  وسکوتش باهم انس گرفته است.وچون این تنها راه است که به همین منوال زندگی را بگزراند از این عالم فراخ و این همه انسانها یک کسی پیدا نشد که درد دل را از عمق دلش برون آورد ومطالیعه نماید وترمیم کند. و با آن رسیدگی نماید.بعضی ها پیدا میشود چند روز درد دل را کم میکند وبعد رها کرده میرود که از همه بدتر میشود. ولی به همین آروزوی کی شاید کسی پیدا شود و مطالیعه نماید وبه آن رسیدگی کند وزندگی را به رنگ بوی خاص مزین کند . دلیل زنده ماندن به همین دل خوش است. نمیدانم کیی چه وقت وبکجا این اتفاق رخ دهد وهمین فکر وتخیل  بقای زنده ماندن را میدهد.=( گناهم چیست جزعشق توروی ازمن چی میپوشی*مگر ای ماه چشم بیگناهم را نمی بینی*ترا صدبار گفتم که غلامت من همین کافیست*فدای یگ سلامت یک کلامت من همین کافیست*نوشتم پخش کردم مهرماندم دست بی گفتار*حیاتم رامماتم را به نامت من همین کافیست*اگر چه ابتیدا عاشقان در عشق هررنگ است*ولی بانام تومن ابتدا کردم همین کافیست)* 

هیچ نظری موجود نیست: