کل نماهای صفحه

۱۳۹۲ تیر ۳۰, یکشنبه

شهزاده دلدار


شهزاده دلدار از شهر بلغاریستان بود او عاشق یک دختر بود در زمان قدیم مرکز تجارتی آسیا راه ابریشم در بامیان موقیعت داشت ؛وعاشق یک دختر میشودودختر  شرط می مانده که فلانه چیز را بمن بیار من باتو ازدواج میکنم شهزاده دلدار رای بامیان پای پیاده  همرای یک الاغ راهی بامیان میشودنصف را  الاغش میمیرد وخودش گرسنه خسته کوه بکوه میایددنبال شرط معشوقه خود تاکه نزدیکی بامیان میرسد توانای گشتن نداشت ودر همانجا میماند وزار زار گریه میکند نه بخاطر مردن خود بخاطر معشوقه خود میگرید که به مقصد نرسیدیم ؛ در آنوقت یک چوپان پیدا میشود میبند که یک آدم ضعیف سر بسنگ نهاده میگرید از احوالش جویا میشود وتمام قیصه را به چوپان میگوید . وچند نصیحت برای چوبان میگوید.    // اگر روزی رسی در شهر بلغار..// سلامی من رسانی جمله یکبار ..// ولی ازمردنم چیزی نگوید..// بزنهار بزنهار بزنهار
چوپان میگوید؛ بگفتم ایجوان رغبت چی داری .. بگفتا بهر من سیب پدیدار
جوانی رفت همچون سوی بازار... خرید چند سیب از بهر بیمار..
چوپان بر گشت دید که شهزاده دلدار جان بجانان تسلیم نموده است ودر همان سری کوه دفن میکند که این عکس از کوی شهزاده دلدار میباشد..
تشکر این بود خلاصه فیصه شهزاده دلدار از بلغاریستان 
اینهم عکس از کوی شهزاده دلدار


هیچ نظری موجود نیست: