میکند افتاده تر افتاده را----در حصار غم کشد آزاده را---باز در این گیرودارچرخ پیر---پرزنم در دام چون مرغ اسیر----زخم ها سینه را کاری کند----اشکهای بسته را جاری کند-----میکند هر جا دل غمگین سراغ---تا گزارد داغ را بالای داغ----چرخ صیاد یست . صید دل کند---تا بتیر دردو غم بسمیل کند---بار غم بر دوش خود بردم بسی---تیر مأ یوسی بدل خوردم بسی----گنج دل بادست غم تاراج شد---تیر غم را قلب من آماج شد---کس مبادا این چنین زاریکه من---با دل پرداغ افگاریکه من---سینه ام گلدوز است ازداغ جفا----من جلو رنج مصیبت از قفا---بار صدها دردوغم بردوش من---جامه غم زینت آغوش من---جای گل هر لحظه خار آید بچشم---داغ دل جوش بهار آید بجشم---آنچه رنگین ساخت رخسار من است----آنچه کاسد کرد بازار من است:
کل نماهای صفحه
۱۳۸۸ اسفند ۳, دوشنبه
۱۳۸۸ بهمن ۲۵, یکشنبه
داشتم
حسرتا با وجد ومستی ها جهانی داشتم-----شعله بنهفته در نطق و بیانی داشتم-----
چون هزارازدرد الفت داستانی داشتم----یادایامی که در گلشن فغانی داشتم------
در میان لاله و گل آشیانی داشتم------
روزگاری پیش آن مه پیکر سیمین عذار------بود بیرون از کفم یکسر زمام اختیار---
گشتمی سیماب سان از سوز وصلش بیقرار----گرد آنشمع طرب میسوختم پروانه وار---پای آن سروروآن اشک روانی داشتم----
گرچه عشقش دشمن تشریف عقل و هوش بود-----جمله اعضایم به بزم اوسرا پا گوش بود-----نیشها میدیدم اما در نگاهم نوش بود-----آتشم در جان ولی از شکوه لب خاموش بود---عشق را ازاشک حسرت ترجمانی داشتم---
تا که اوراق دلم را لطف او شیرازه بود-----از نشاط وصل ما در هر کجا آوازه بود----زانکه ماراناز ونوش و عیش بی اندازه بود---در خزان با سرو و نسرینم بهار تازه بود----در زمین با ماه سیاره آسمانی داشتم---
همچو بلبل می سرودم مست در صحن چمن----بی خبر بودم زدنیای غم ورنج و محن----نیست هرگیز از حقیقت دور مارا این سخن----درد بی عشقی زجانم برد طاقت ورنه من-----داشتم آرام تا آرام جانی داشتم----
۱۳۸۸ بهمن ۲۲, پنجشنبه
زمزمه باران
موسقی امشب زمزمه باران است اینجا صدایش را بهتر میشنوم چشمانم را خواب گرفته اما دلم بیداری میجوید میخواهم باز هم پزیرای باران باشم ومیخواهم بصدای باران گوش کنم دوست دارم من هم همرای باران ببارم: اگر از غم ناله وافغان نکنم پس چکنم------درددل به محبان نکنم پس چکنم------پرده چشم من از نفس رخش خالی شد-----اشک را زیور چشمان نکنم پس چکنم-----در شهر مرا مونس و هم ناله دلخواه------به خود قیصه هجران نکنم پس چکنم-----دستگیری نکند کس زمن خسته------روا نا آشنای به فقران نکنم پس چکنم-----شهر وندان همه بر ظاهر ما میبیند-----رنگ بر موی پریشان نکنم پس چکنم-----همچو یوسف بروفشند به بازار مرا-----شکوه و گیله ز اخوان نکنم پس چکنم::
۱۳۸۸ بهمن ۲۱, چهارشنبه
واژه های از عشق
۱۳۸۸ بهمن ۱۷, شنبه
در باره عشق

۱۳۸۸ بهمن ۱۵, پنجشنبه
نی افسرده

اشتراک در:
پستها (Atom)